نیمه های شب است و فکر و خیالت از سرم نمیرود ، خاطراتت ، لبخند هایت آن شیرین زبانی های بی مانندت در مقابل دیدگانم تکرار میشوند ..
گاهی با خود میگویم شاید دوباره او را ببینم ...
و باز یه ذهنم فریاد میزنم ... آرام باش دیدار او خیال است و محال...
...فقط میدانم عطر تنت خواب را از چشمان من ربوده ...
مرهم زخم کهنه ی دلم دیدار توست ... و شاید فراموشی...
هیچ کدام میسر نیست ...و من مثل مار گزیده ها تا صبح این سو آنسو میشوم...
-- خلاصه دست نوشته های من به او ---
نظرات شما عزیزان:
|